دوستان میخوام از تجربه ای در رابطه با نیازها براتون بگم.
من بیشتر اوقات سعی میکنم که به رفتارهام دقیق بشم و اونها با معیارهای زبان زندگی ارزیابی کنم. من متوجه شدم که گاهی شما نیازی را در فردی میبینید و در جهت تحقق اون نیاز وارد عمل میشین. اما با این کار ممکنه نیاز دیگری از او که شاید در اولویت او باشد محقق نشود. مثلا
۱. امروز زنگ تفریح، در حال خوردن میان وعده، دیدم که خرده های نان روی لباس همکلاسی ام ریخته، به این فکر کردم که دست ببرم و لباسش رو بتکونم، نیاز به ارتباط داشتم و میخواستم نثار از صمیم قلبم را نشان بدهم. اما لحظه ای درنگ کردم، به این فکر کردم که هنوز بین ما ارتباطی شکل نگرفته، بنابراین، ممکن است او نیاز به حریم فردی اش با این کار من دیده نشود، و از انجام اون کار منصرف شدم.
۲. مادر همسرم اکثر اوقات در منزل تنهاست. امشب که اونجا بودیم، سعی کردم با نیت تحقق نیازش به ارتباط، زنجیره گفتگویی طولانی تشکیل بدم، و تصمیم گرفتم یک ساعت بیشتر بیدار بمونم که به حرفهاش گوش بدم. وقتی که برای خواب به اتاق رفتم، از ادامه گفتگوی همسر و مادرش فهمیدم که او نیاز داشته به یک زمان اختصاصی مادر و پسری، چون اونها به دلیل بعد مسافت نمیتونن زود به زود همدیگه رو ملاقات کنن، و من این نیاز مادر رو ندیده بودم.
ارسالی؛ صدف
تجربه هایی که در سایت «زبانزندگی» ارتباطیبدونخشونت - باشتراک گذاشته میشود؛ تجربهی عملی کاربرد زبانزندگی با درک نگارندهاست و نه یکمثال آموزشی.